گفتن نریم توپ بازی چون شیشه مون ترک داشت بچگیا یادت هست رفتیم تو حوض ماهی مامان تو بهم گفت خیر نبینی الهی بچگیا یادت هست نیومدی به بازی گفتم بیا تو کردی بهم زبون درازی بچگیا یادت هست دروازبان نداشتیم تا ضربه کاشته بود جون واسه اون می ذاشتیم بچگیا یادت هست از روی دیوار پریدیم اهالی داد کشیدن ما خندیدیم ، شنیدیم بچگیا یادت هست با همه دعوا کردم مشت خودم رو اونروز پیش همه واکردم بچگیا یادت هست گفتن که خیر نبینین گفتن که ما بدترین آدمای زمینیم بچگیا یادت هست نیومدی تو کوچه حتی واسه خرید لواشک وآلوچه بچگیا یادت هست پنجرتونو بستی دلی که پشت اون بود آخر زدی شکستی پچگیا یادت هست ما دیگه توپ نداشتیم یه روز واسه خریدش پول روی هم گذاشتیم بچگیا یادت هست دنبال هم توی کوچه اون دوره گردی که داشت لواشک وآلوچه بچگیا یادت هست توپ رو پاره کردن حرفای بد زدند و به ما اشاره کردن بچگیا یادت هست دیگه محل نذاشتی انگار از اون روز دیگه اصلا دوسم نداشتی بابا مامانت اون روز تو کوچه بلوا کردن بچه ها ار حسودی باز منو رسوا کردن اما نگاهت از اون روز با چشمای من بد شد هر وقت نگات منو دیدتندی گذشت و رد شد کاش که همون روزا بود اون روزتی طلایی اون روزا که یکی بود پولداری وگدایی بزرگ شدی تو کوچه بهت دادم یه نامه گفتی سلام واجبه چون جواب سلامه حالا شنیدم تو رو می دن به یه غریبه مرده بودم مگه من چقد کارات عجیبه حالا به من توپ نزن به من کمک کن کمک چون مث شیشهء ما پُره دلم از تَرَک
کلمات کلیدی: